معنی زیست سنجی

فرهنگ عمید

زیست سنجی

شاخه‌ای از علم زیست‌شناسی که دربارۀ تغییرپذیری موجودات زنده و تغییراتی که می‌توان در پاره‌ای از خصوصیات جانوران و گیاهان داد بحث می‌کند،

حل جدول

زیست سنجی

بایومتری

لغت نامه دهخدا

سنجی

سنجی. [س ِ] (اِخ) ده بزرگی است از قرای مرو. (ابن خلکان ج 1) (الانساب سمعانی) (منتهی الارب).

سنجی. [س ِ] (ص نسبی) منسوب است به سنج که قریه ای است در هفت فرسخی مرو. (الانساب سمعانی).

سنجی. [س ِ] (اِخ) دهی است از دهستان برادوست بخش صوفای شهرستان ارومیه که دارای 123 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

سنجی. [س ِ] (اِخ) حسین بن شعیب بن محمد سنجی در زمان خود یکی از فقهای مرو و شافعی مذهب بود. نسبت وی به سنج که از قرای مرو است میباشد. او راست: شرح فروع ابن حداد، شرح تلخیص ابن القاص و کتاب المجموع که غزالی در الوسیط از آن نقل کرده است. وفات وی بسال 432 هَ. ق. است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 249).


زیست

زیست. (اِخ) شهری در هلند که در ایالت «اوترک » و بر کنار دلتای رود رن واقع است و 50000 تن سکنه دارد. (از لاروس).

زیست. (مص مرخم، اِمص) اسم از زیستن.اسم مصدر از زیستن. عمل زیستن. حیات. زندگانی. زندگی. عمر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصدر مرخم از زیستن. زندگی. حیات. (فرهنگ فارسی معین). زیستن. زندگانی. (ناظم الاطباء). زندگانی. (آنندراج):
خاربن عمر تست یعنی زیست
می ندانی ترنجبین تو چیست.
سنائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دو نوبت حذر درخور جنگ نیست
یکی روز مرگ و دوم روز زیست.
دهخدا (یادداشت ایضاً).
|| توقف. اقامت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
نهمار در این جا نکند زیست هشیوار.
منوچهری (یادداشت ایضاً).
|| عیش. عیشه. معیشت. معاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عیش. (ناظم الاطباء).
- تنگی زیست، تنگی معاش. عسرت. ظفف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
چنانست در مهتری شرط زیست
که هر کهتری را بدانی که کیست.
سعدی.
|| وجود و هستی. (ناظم الاطباء). رجوع به زیستن شود.


مدیح سنجی

مدیح سنجی. [م َ س َ] (حامص مرکب) مداحی. عمل مدیح سنج.


عشق سنجی

عشق سنجی. [ع ِ س َ] (حامص مرکب) سنجش و قیاس شیفتگی و دلدادگی:
مرا در عشق سنجی با برهمن
سزد زین غم اگر زنار بندم.
صائب (ازآنندراج).


سخن سنجی

سخن سنجی. [س ُ خ َ س َ] (حامص مرکب) عمل سخن سنج. سخن فهمی. ادیبی. سخن شناسی:
هر که میزان سخن سنجی داند کردن
بجزاز راستی مدحش شاهین نکند.
سوزنی.
بر من آن شد که در سخن سنجی
ده دهی زر دهم نه ده پنجی.
نظامی.
|| فن اطلاع بر رموز سخن. نقدالشعر.


نغمه سنجی

نغمه سنجی. [ن َم َ / م ِ س َ] (حامص مرکب) عمل نغمه سنج:
صدای خنده ٔ گل کار بلبل می کند صائب
ندارد احتیاج نغمه سنجی گلستان ما.
صائب (از آنندراج).
رجوع به نغمه سنج شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

غلظت سنجی

عیار سنجی: اپار سنجی


رطوبت سنجی

نم سنجی


قافیه سنجی

‎ چامه سنجی، چامه سرایی ‎ سنجش قافیه نقد شعر، شاعری.

معادل ابجد

زیست سنجی

600

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری